جدول جو
جدول جو

معنی خزینه دار - جستجوی لغت در جدول جو

خزینه دار
(پِ دَ دَ / دِ)
گنجور. خزان. خازن. خزانه دار. (یادداشت بخط مؤلف) :
خزینه دار خدایند و سرهای خدای
همی به ما برسانندکاهل اسراریم.
ناصرخسرو.
بفرمود تا وی را در بهشت برند و هفت هزار سال خزینه دار بهشت بود. (قصص الانبیاء ص 8) ، آنکه خزینۀ مملکت یا پادشاهی را حفظ می کند. آنکه قیام به حفظ خزینه و بیت المال کشوری یا پادشاهی می نماید: گوهرآئین خزینه دار و وی از نزدیکان امیر بود آنروز ایستاده. (تاریخ بیهقی). گوهرآیین خزینه دار را سالاری... نامزد کرد. (تاریخ بیهقی) ، تحویلدار. (ناظم الاطباء) ، جبه دار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خزینه دار
گنجور گنجینه دار گنجدار نگهبان خزانه گنجور، صندوقدار رئیس صندوق تحویلدار، توپ یا تفنگی که دارای مخزن باشد
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روزینه دار
تصویر روزینه دار
کسی که جیرۀ روزانه می گیرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کینه دار
تصویر کینه دار
کینه توز، آنکه در دل از کسی کینه دارد، کینه کش، انتقام گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزانه دار
تصویر خزانه دار
رئیس خزانه، تحویل دار، کنایه از حفاظت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خانه دار
تصویر خانه دار
زنی که امور خانه را اداره کرده و در بیرون از خانه کار نمی کند، ماهر در انجام کارهای خانه (زن)، صاحب خانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آینه دار
تصویر آینه دار
آنکه آیینه پیش روی کسی نگه دارد تا چهرۀ خود را در آن ببیند، آرایشگر، سلمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خزانه داری
تصویر خزانه داری
شغل و عمل خزانه دار، محلی در وزارت دارایی که درآمدهای دولت در آنجا جمع می شود
فرهنگ فارسی عمید
(بَ تَ / تِ)
با کفایت. میانه رو. درست خرج. (ناظم الاطباء). مقتصد. کدبانو. کیوانو. چون: رقیه زنی خانه دار است، یعنی ادارۀ امور خانه خود را بخوبی انجام میدهد. زنی که مواظبت بکارهای خانه خود میکند، مالک خانه. (غیاث اللغات). رب البیت:
خانه داران ز جور خانه بران
خانه خویش مانده با دگران.
نظامی.
، خادم خانه. پاسبان خانه. (غیاث اللغات). کنایه از ملازم و مقیم در خانه که سرانجام باید پاسبانی خانه بعهدۀ او باشد. (آنندراج) :
ای خانه دار ملک و دین تیغت حصار ملک و دین
بهر عیار ملک و دین رأی تو معیار آمده.
خاقانی.
خانه زادند و بندۀ در شاه
خانه داران خاندان ملوک.
خاقانی.
چون حیدر خانه دار اسلام
شاهنشه خاندان دولت.
خاقانی.
همه خوشه چینند و من دانه کار
همه خانه پرداز و من خانه دار.
نظامی.
ناز با آن بی دماغی از پرستاران اوست
فتنه با آن بیقراری خانه دارچشم تست.
صائب (از آنندراج).
عاقبت چشم ترم از اشک خواهد شد سفید
خانه ویران میشود چون طفل گردد خانه دار.
غنی (از آنندراج).
هنوز کلبۀ من از متاع بی برگی
چنان پر است که صد جغد خانه دار من است.
سلیم (از بهار عجم)
لغت نامه دهخدا
(بَ چَ دَ / دِ)
نعت است مر کسی را که مردانگی دارد. صفت آنکه در کارها قدرت و ثبات دارد
لغت نامه دهخدا
(رَ سَ دَ / دِ)
آنکه آینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن در آن بینند:
ای آفتاب آینه دار جمال تو
مشک سیاه مجمره گردان خال تو.
حافظ.
، سرتراش. گرّای. سلمانی. گرّا. تانگول. تونکو. موی تراش. موی ستر. حلاق. مزیّن، توسعاً، دلاک. حجام
لغت نامه دهخدا
(دَ/ دِ)
آنکه روزینه دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). رجوع به روزینه شود
لغت نامه دهخدا
(خِ / خَ نَ / نِ)
عمل خزانه دار. عمل خازن.
- ادارۀ خزانه داری کل، اداره ای است که کارهای خزانه داری یک کشور را انجام می دهد
لغت نامه دهخدا
(خَ تَ / تِ)
حافظ خریطه: و از حواس جاسوس سازد تا جاسوسان جمله اخبار نزدیک وی جمع همی کنند و از قوت حفظ که در آخر دماغ است خریطه دار سازد تا رقعۀ اخبار از دست برید می ستاند و نگاه می داردو بوقت خویش بر وزیر عرضه می کند. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ دَ / دِ)
آینه دار:
شهسوار من که مه آیینه دار روی اوست.
حافظ.
دل سراپردۀ محبت اوست
دیده آیینه دار طلعت اوست.
حافظ.
، سرتراش. گرّای. سلمانی. حجّام. فصّاد
لغت نامه دهخدا
(خَ نَ / نِ)
عمل خزینه دار. نگاهداری خزینه. حفظ خزینه: امیران گردنکش با همت بلند همه از آن بوده اند که سخن را خزینه داری کرده اند. (تاریخ بیهقی).
خزینه داری میراث خوارگان کفر است.
حافظ
لغت نامه دهخدا
گنجینه دار. (آنندراج). گنجور. خزینه دار. خازن قسطار. گاه بد. گهبد. جهبذ. (یادداشت بخط مؤلف) :
خزانه دار تو در بزم نشنود ز تو آن
سلاح دار تو در رزم نشنود ز تو این.
امیر معزی (از آنندراج).
، رئیس خزانۀ عامره. (ناظم الاطباء). رئیس خزانۀ دولتی یا شاهی:
ترازوی صلت زائرانت را ملکا
کم از هزار ندارد خزانه دارت سنگ.
فرخی.
قاصد شد و آن خزانه را برد
یک یک بخزانه دار بسپرد.
نظامی.
، تحویلدار. (ناظم الاطباء) ، توپ یا تفنگی که دارای مخزن و خزینه باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سینه دار
تصویر سینه دار
کبوتری که خال سیاه در سینه دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزینه داری
تصویر خزینه داری
نگاهداری خزینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزانه دار
تصویر خزانه دار
خزینه دار، انبار دار
فرهنگ لغت هوشیار
سنگی یا فلزی که بدان چیزی را در ترازو می سنجند سنگ، ظرف بلوری درجه داری که مایعات را درآن می سنجند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کینه دار
تصویر کینه دار
آنکه دارای کینه است دشمن، انتقام جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خانه دار
تصویر خانه دار
کدبانو، مقتصد، میانه رو، درست خرج کن
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آیینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن را در آن بینند، سر تراش سلمانی گرای دلاک حجام
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آیینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن را در آن بینند، سر تراش سلمانی گرای دلاک حجام
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه آیینه در پیش دارد تا عروس و جز او خویشتن را در آن بینند، سر تراش سلمانی گرای دلاک حجام
فرهنگ لغت هوشیار
گنجوری عمل و شغل خزانه دار گنجوری، یکی از ادارات وزارت دارایی که عایدات دولت در آن متمرکز و دستور پرداخت حقوق و هزینه ها از آنجا صادر شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خزانه داری
تصویر خزانه داری
عمل و شغل خزانه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خانه دار
تصویر خانه دار
کسی که به کارهای خانه پردازد، زنی که امور خانه را با نظم و اقتصاد اداره کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزانه دار
تصویر خزانه دار
رئیس خزانه، تحویل دار
فرهنگ فارسی معین
کسی که آیینه را در پیش عروس یا هر کس دیگر نگه دارد تا خود را در آن ببیند، سلمانی، آرایشگر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خزانه داری
تصویر خزانه داری
گنج وری
فرهنگ واژه فارسی سره
خازن، صندوقدار، کلیددار، گنجور، مستوفی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نام بومی ماهی کفال
فرهنگ گویش مازندرانی
آیینه دار که پیشاپیش عروی حرکت کند
فرهنگ گویش مازندرانی